هر کی میگه تقصیر اجتماعه، اشتباه می کنه. اجتماع رو ما مردم می سازیم پس اگه نسبت به کسی رفتار اشتباه یا زشتی انجام بدیم یا کلام بدی بگیم ، مقصر خودمونیم ؛ نه اجتماع. پس میشه نتیجه گرفت اگه کسی میگه " جامعه اینطوری شده" یا " جامعه اونطوری شده" یا.... در واقع میخواد فکرش یا نیتش رو یه جورایی مورد قبول قرار بده. الان یادم نمیاد اصطلاحش چی میشه . مثل بچه ای که وقتی دوچرخه میخواد نمیگه:" من دوچرخه میخوام." میگه " چون فلان پسره دوچرخه داره منم باید داشته باشم." حالا هر چقدر بهش بگن که مثلا اون چون معدلش 20 شده باباش براش دوچرخه خریده، به خرجش نمیره. همینطور اگه یکی موقع درد دل کردن جامعه رو مقصر بدونه، بهونه ش مورد قبول واقع میشه.
بهم میگن:" اوه.. طفلک بیچاره!.. بد وضعی شده.. جامعه دیگه مثل سابق نیس. دیگه هیشکی به ازدواج و تشکیل زندگی فکر نمی کنه. طرف شب خسته کوفته میره خونه فقط میخواد استراحت کنه. دیگه وقتی نداره که بخواد به ازدواج و زندگی مشترک و زن و بچه فکر کنه. ..اینقده آمار طلاق زیاد شده دیگه مردم می ترسن ازدواج کنن. ازدواج فقط یکی دو ماه اولش خوبه بعد میشه دعوا و جنگ و آخرش هم طلاق و طلاق کشی..الان همه دوست میشن. خیلی هم راحته. همه چی بدست میارن بدون اینکه تعهدی داشته باشند. تو چرا با کسی دوست نمیشی؟" راستش نمیخواستم به این صراحت بنویسم اما این ماجرا حقیقت داره. و فقط مختص من نیس. خیلی دخترا هستند که هر روز این حرفها رو میشنون و علیرغم اینکه آرزو دارند خانواده ی سالمی تشکیل بدن، با این حرفها امیدشون به ناامیدی تبدیل میشه. در حالی که کسانی که این حرفها رو میزنن منظورشون اینه که:" تا وقتی مردی نداری، من حق دارم ازت سوء استفاده کنم و چون هیشکی قرار نیس باهات ازدواج کنه؛ پس بهتره هر پیشنهادی بهت میدم اعم از دوستی ، همسر دوم و حتی رابطه ی نامشروع رو قبول کنی." خیلی دردناکه. ممکنه بعضیها بگن " آره .. جامعه خراب شده.. همه فکر سوء استفاده هستن." اما این جامعه نیس که خراب شده بلکه بهانه ی انسانهاییه که فکر سوء استفاده از سادگی دخترا رو دارند برای اینکه حرفشون مقبول واقع بشه و نیت پلیدشون رو قایم کنن.
وقتی آرزوی قشنگی توی قلبت داری، بعضیها میخوان خرابش کنن. نمیدونم چرا. شاید برای ارضای شهوتشون، شاید برای اینکه بهت ثابت کنن لیاقت اون آرزوی قشنگو نداری. نمی دونم. به یه دره ی تاریک رسیده بودم. بس که این حرفها رو تو گوشم گفتن تا باور کنم واقعا دیگه هیچکس به ازدواج رغبتی نداره. برای اینکه وقتی بهم میگن " صیغه شدن که اشکالی نداره" یا " اوه.. ازنظر اسلام مردها می تونن 4 تا زن بگیرن.. من فقط میخوام تو زن دوم من باشی.. اشکالش کجاست؟" یا " خانم شریعت.. می تونم شما رو به نوشیدن یه فنجون قهوه دعوت کنم." قبول کنم. یه جورایی شده بودم. حس می کردم شاید واقعا حق با اونها باشه. اگه واقعا هیشکی منو نخواد اونوقت چی؟
شاید مریم ندونه که ازدواجش برای من یک نشونه بود. نشونه ای از اینکه جامعه درسته، روزگار درسته و کائنات دارند توی مسیر درستشون حرکت می کنند. فهمیدم فقط هنوز نوبت من نشده وگرنه؛ نه من و نه هیچ چیز دیگه توی کائنات مشکلی نداره. هنوز هستند کسانی که واقعا میخوان سالم زندگی کنند و دوست دارند عاشق بشن. مریم من! از صمیم قلبم برای تو و همسرت آرزوی خوشبختی می کنم. و ممنونم که شما دو نفر معجزه ای برای من شدید تا در امید رو بروی قشنگترین آرزوی زندگیم نبندم.
غریب بود. احساسم رو میگم. وقتی سرمو بلند کردم و چشمهای سیاهشو دیدم که نگام می کرد. حتی به من خیره نشده بود. فقط نگاه می کرد. و فقط یک لحظه طول کشید. سرشو پایین انداخت. ولی چشمهای سیاهش توی حافظه ام موند.
وقتی که خواست بره ، نگاه کرد و دید که یه نفر جلوم ایستاده. قدمهاشو آهسته کرد و به آرومی از در بیرون رفت ولی صورت قشنگشو برگردوند و گفت:" خداحافظ".
چشماشو ندیدم. اما چال قشنگی رو دیدم که روی گونه اش نشسته بود... داشت بهم لبخند میزد.
رفت دم نرده ها. بارون می بارید مثل سیل. دستشو کشید روی نرده های استیل و خیال کرد که اون پیشش ایستاده . خیال کرد دستای گرمش رو که روی دستای بارون زده ش روی نرده هاس. دو ساعت بعد اون اومد. ایستاد دم نرده ها. دستشو کشید روی نرده های استیل و قطره های بارونو کنار زد. دستشو همونجایی گذاشت که یه ساعت پیش اون ایستاده بود و دستای اونو خیال کرده بود. شاید اونهم دستای اونو خیال کرد.
دیشب خوابتو دیدم.
میون زمین و هوا ایستاده بودیم. حسابی ترسیده بودم.
دستامو توی دستای لطیفت گرفته بودی.
بهم گفتی:" از هیچی نترس. من اینجام." گفتی :" اگه بترسی از اینجا پرت میشی پایین."
دیگه نترسیدم. یعنی راستش ترسیده بودم اما به روم نیوردم.
دستامو محکم گرفتی. بعد به سلامت اومدیم روی زمین. خیلی خوشحال شدم.
نه بخاطر اینکه روی زمینم؛ بخاطر اینکه تو پیشم بودی.
روزی عاشق خواهم شد/
عاشق مردی پاک و وفادار/
روزی مردی عاشقم خواهد شد/
که مرا برای خودم دوست بدارد/
روزی عاشق خواهم شد
پر از امنیت و اطمینان
روزی عشق به سراغ من خواهد آمد/
روزی مردی می آید که مرا برای تمام لحظات زندگیش
برگزیند
و شریک ثانیه های عمرم شود/
روزی عشق به سراغ من هم خواهد آمد/
روزی عاشق خواهم شد/
و روزی مردی می آید که مرا برای خودم دوست بدارد/
روزی دوست داشته می شوم
روزی در آغوش پاک و امن مردی عاشق پیشه خواهم خفت/
روزی مردی می آید/
که تمام دنیایش را در چشمان من می بیند/
و امن ترین نقطه ی جهان برای من خواهد بود/
ایمان دارم به وجودش/
و باور دارم که می آید/
و مرا در آغوش رویایی خویش خواهد کشید./