اين متن هم تقديم وبلاگ شما ببخشيد يه لحظه كامپيوتر قاطي كرد چندتا پشت سرهم ثبت شد
اگر خدا هست پس .....؟
مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت.در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت.آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شدمشتري پرسيد چرا؟ آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروي و ببينيمگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضيو درد و رنج وجود داشته باشد؟مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفتبه محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمدمردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيفبا سرعت به آرايشگاه برگشت و به ارايشگر گفت:مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارندمرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردممشتري با اعتراض گفت:پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند"آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند " مشتري گفت دقيقا همين استخدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند!!براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد.