به نام خداوند مهربان که در کنار دنیا و اینهمه زیبایی تو را برای من آفرید.
نوشتم برای تو که دلتنگم.
گفتی چه دلتنگی که مرا هر روز می بینی؟
گفتم:" دلتنگی بیشتر از این که تو را می بینم و یادم نمی آید کیستی؟"
و چه زیبا خندیدی که:" عجب!!! به این زودی فراموشم کردی؟"
گفتم:" فراموشت نکردم… میشناسمت غریبه ی آشنا!... ولی آیا مطمئنی روز آشنایی نامت را به من گفته ای؟"
با ناز ابروهایت را در هم کشیدی:" نگفتم؟!"
لبخند کمرنگی بر لبهایم نشست. جوابت دادم:" همینقدر به یاد دارم که با نام معجزه از آسمان بر قلبم فرود آمدی. یادت هست..؟"
گفتی:" آشنایی بیشتر از این؟!... نامها چه اهمیت دارند وقتی معجزه ما را پیوند داده؟"
آرام نجوا کردم:" اکنون تو در کنار من و من در کنار تو و این برترین تقدیر ماست. تو را دوباره می نویسم و از نو می خوانم.
احساس جدیدم!تولدت مبارک!