روزی که کارش اینجا تموم شد و رفت، خاطره هاشم برد. همه ی اون نگاههای سنگین، لبخندهای قشنگ و ... چال قشنگ روی گونه هاشو.. پستهایی که براش نوشته بودم و حذف کردم تا اونها هم با خاطره هاش بره.. اسممو همه جا نوشتم تا دیگه بهش فکر نکنم.. از اون موقع هر جا میرم و نمیشه ، یه چیزی ته دلم میگه " اون نذاشت" .. یعنی باور کنم؟
کاش بدونه چشمهام به دره تا شاید گذرش اینورا بیفته و ببینمش.
کاش بدونه همون سر تکون دادنش موقعی که از پله ها میاد بالا ، دنیامو روشن میکنه.
کاش بدونه در خیالم با خیالش عشق بازی می کنم.
کاش بدونه یه جایی ته تهای قلبم میدونم گره ی کارم با یه جمله از لبهای زیباش و صدای شیرینش باز میشه...