سلاااااااااام دوستای خووووووووبم!!!
عیدتووووون مباااااااااارررررک...
خوبین؟ خوش میگذره؟
اوضاع آب و هوای جیبتون چه جوریه...چقد عیدی گرفتین - یا پیاده شدین-؟؟؟؟!
راستش امروز یه چیزی خوندم که پاک فکرمو مشغول کرد. به قول استاد خرد 1 مون: " به عبارت ساده تر..." حالمو گرفت. موضوع غریبی نیست هاااا...هرروز و هر لحظه هزار بار دور و بر خودمون اتفاق میفته و حتی برای خودمون هم ممکنه اتفاق افتاده ولی نمیدونم چرا ماها عادت کردیم همیشه تو اینجور مواقع خودمونو بزنیم به کوچه علی چپ!!! چرا باید هر چیزی که مقدس و پاکه؛ لوث و ناپاک بشه؟ چرا باید عشق – پاکترین هدیه خدا به بشر- رو به گند بکشیم؟ ( ببخشید ها ولی اصطلاح بهتری پیدا نکردم)...
داشتم آرشیو کارتونهامو نگاه میکردم: سیندرلا...سفید برفی... زیبای خفته... دیو و دلبر... فکر کردم که ببین عشق چه قدرتی داره که پرنس فیلیپ رو از زندان نجات میده، از جنگل خار رد میکنه، اژدهای جهنمی رو از بین میبره و چه معجزه ای میکنه که جادوی جادوگر بدجنس قصه رو فقط با یه بوسه ی عاشقونه میشکنه. اما حالا چی؟ اگه زیبای خفته الآن جادو بشه، حتم دارم هیچ بوسه ای اونو از خواب بیدار نخواهد کرد؛ چون حتما با یه طمع، یه شهوت یا یه خواسته ی حیوانی همراهه.
نمیدونم که از کی و چرا یه همچین جو مسخره ای تو جامعه مون و بین مردم بوجود اومد. همه به هم به چشم یه اسباب بازی نگاه می کنن که یه روز ازش سیر میشن میرن یکی دیگه می خرن و این وسط فقط یه مشت دل شکسته باقی می مونه که یه روزی زندگی رو تو اسم یک نفر خلاصه کرده بودن و حالا فکر میکنن که همه چی تموم شده. هیشکی به دیگری اعتماد نداره و دنبال گرفتن مچ یاروئه...چه زندگی و چه حس مسخره ای (اسم مقدس عشق رو نمیارم چون این حس رو اصلا بنام عشق قبول ندارم)...
از هر کی میپرسی می بینی که یه جورایی منتظر یه شاهزاده ی قهرمانه که سوار اسب بالدار سفید از قصر طلایی بالای ابرا بیاد و برای همیشه پیش اون بمونه ولی....
ولی شاهزاده ی قصر طلایی خیلی وقته کشته شده. ما اونو کشتیم... ما اونقد به چشم طمع به همدیگه نگاه کردیم که ندیدیم شاهزاده ی همه مون، خنجر خیانت سینه شو شکافت و تو یه گوشه ی غریب و خلوت برای همیشه چشماشو بست.
وقتی تو خیابون راه میرم و یکی با ماشین میفته دنبالم که: " خونه ی من همین نزدیکیاس..." واقعا عقم می گیره... حالم ازاون بهم میخوره ... و از خودم... و از هوای کثیف شهر... چرا باید اینجوری باشه؟ مگه ما همه مون دوست نداریم خوشبختی و شادی زندگیمونو با کسی که از ته دل دوست داریم تقسیم کنیم؟ پس چرا................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرم درد گرفت... هر کی رو می بینی از بیوفایی یارش می ناله... چرا دل شکستن اینقد برامون راحت شده؟ و از همه مهمتر داغون کردن زندگی بقیه؟ آخه چرا و به چه قیمتی؟...
اینقد حالم بده از این جریانات که اصلا نمیدونم این نوشته سر و ته داره یا نه... شما دوستای خوب و نازم اگه کم و کسری دیدین به دیده ی مهربونی ببخشین... منتظر نظرات قشنگتون هستم.
پ . ن : اگه کسی جواب سوالای منو داره لطفا بهم بگه... دارم می میرم از سر در گمی....
پ . ن2: خواستم شکلک هم بزارم اما اینقد مسخره بازی دراورد این سایته که از خیرش گذشتم. 3-4 دفعه همه تلاشمو کردم اما درست دقیقه 90 یهو قاط میزد. منم ولش کردم.