امروز با همه روزای دیگه فرق داره . امروز خودمو پیدا کردم . ماهها بود گمش کرده بودم ، مثل یه عروسک خوشگل مو طلایی با پیرهن سفید عروسی که تو اثاث کشی گم میشه. دستام دارن میلرزن نمیدونم چرا؟ |
ولی هر چی بشه میخوام بنویسم........ |
میخوام خودمو بنویسم :
اسفند، ماه منه . توش به دنیا اومدم . هم اونو دوست دارم هم زمستونو چون با برفای سفید همه بدیها ، زشتیها و کینه ها رو دفن میکنه .
من پرنسس سرزمینهای خیالی ام. من شاهزاده ی سرزمینهای دوردستم. یه دنیای جادویی دارم که مال خود خودمه و به هیشکی اجازه ندادم و نمیدم که اونو ازم بگیره.
من نمی فهمم واقعا چرا بعضیا فکر میکنن آدم باید دنیاشو با اونها شریک بشه؟ چرا می خوان آدم فقط به خاطر حرفشون از رویاهای قشنگش دست بکشه؟ چون اونها نمی تونن همچین رویایی رو حتی تصور کنن؟ چون می ترسن؟
این فقط یه درددله : بابا توروخدا اینقد خودخواهانه با آدمها برخورد نکنید. به خدا اونها هم آدمن... می فهمن...احساس دارن... دلشون می شکنه...
به خدا این خودخواهیتون دنیاهای جادویی زیادی رو خراب میکنه.
من به خودم ، دنیای خودم و رویاهای خودم احترام میذارم و دوستشون دارم،این گناهه؟ اگه این گناهه بذارین غرق گناهم بمونم.. بس کنید توروخدا...
نمیخوام ازتون متنفر باشم یا کینه تونو به دل بگیرم چون اصلا نمی تونم ؛ ولی توروخدا دست از سر من بردارین... بذارین پرنسس دنیای خیالی و قشنگ خودم باشم چه ضرری می کنید مگه؟
دنیای قشنگ من چه ضرری به شما زده که با سنگدلی میخواین خرابش کنین؟ مطمئن باشید اگه قرار بشه از بین شماها و دنیای جادویی ام یکی رو انتخاب کنم، مسلما در انتخاب من شما هیچ جایی نخواهید داشت.
فقط یه خواهش دارم... شایدم دارم التماس می کنم ولی ...
خواهش می کنم ولم کنید. منو با دنیای جادویی و قلمرو سرزمینهای خیالی ام تنها بذارین. البته اگه کسی باشه که میخواد توی رویاها و سرزمینهای جادویی ام باهام شریک بشه قدمش رو چشم اما اگه نمی خواد لطفا منو تنها بذاره... زور که نیس؟ همه که نباید مثل هم باشن...
حالا دیگه میخوام خودم باشم . خود ِ خودم : پرنسس سرزمینهای دوردست.