سلامي که از شاخساران کهن بر مي خيزد

از قشنگترين بال پرستو ها و از قشنگترين برگ درختان و از زيباترين گلهاي بهاري

وقطره اي از اشک خودم مرکبي ساختم که ناگهان باد شديدي وزيد و مرکب ريخت

و ار عناصرفوق آن کلمه اي بنام سلام به وجود آمد که آن را تقديم به عزيزترين گلم

به سراغ من اگر مي آييد نرم و آهسته بيايد مبادا که ترک بردارد چيني نازک تنهاي من

دختري را ديدم از گل بهتر است صورتش از برگ گل نازکتر است

گفتم کجايت راببوسم بهتر است گفت بنگر که هر جا نازکتر است

از آن روزي که سربازي به پا شد ستم بر ما نشد بر دختران شد

لب دريا نشستم با دل آمد سيگاري را کشيدم ياد تو آمد

بين تمام دخترها دلم به دامت افتاد عاشق شدم اي خوشگل و قرعه به نامت افتاد

دوستي يک اتفاق است و جداي قانون طبيعت

خسته شدم از اين روز هاي بي کسي اي هم صدا پس کي به دادم مي رسي

توي غربت شهر فرنگ کاغذي مريم مسيح پس کي به دادم مي رسي

حقيقت را فنا ديدن ولي باز هم به دنبال فنا رفتن

بهترين آرزوها را از سفينه آسماني قلبم برايت خواستارم اميدوارم که کشتي آرزوهايت

در سرزمين کاميابي ها لنگر اندازد