پس وقتي رسيدي به من
دور بزن برگرد ،
اينجا جايي براي توقف هيچ رهگذري ندارد!
نه احساسي هست که عشق بورزد
نه هوايي که بوزد
نه نوري که روشني بخشد
نه آرزو و اميدي که کشف کند
نه روحي که زندگي کند...
اينجا ، خانه ي من ، همان درد و رنجيست
که خدا گفت آدم را در آن آفريديم
که درد را از هر طرف بخواني باز هم درد است.
.
پس نترس از هجوم حضورم
که جز تنهايي و درد چيزي همراه ندارم
که نيامده کوچ کرده ام از ديار تو
مرا به شهر کسي راه نيست ،
من زاييده ي بن بستم!