چرا اينهمه فرق مي کند تاريکي با تاريکي . چرا تاريکي گور، فرق مي کند با تاريکي اتاق. فرق مي کند با تاريکي ته چاه. فرق مي کند با تاريکي زهدان. وقتي دايي با کاسه ي خالي چشم هاي توي صورتش، به طرف انجير وسط حياط برگشت، طوري برگشت، که انگار مي بيند. طوري برگشت که من ترسيدم . تو بگو ناهيد. چرا تاريکي ازل فرق مي کند با تاريکي ابد؟ چرا تاريکي پشت چشمهايم سوزن سوزن مي شو ناهيد؟ تو که از ستاره اي ديگر امده اي تو بگو