زيبا بود..فيض بردم
مي خواستم « تو » نباشم مي خواستم از راه ديگر برانمتويي که عشق را در آشپزخانه اي مي پنداشتي و سيب سرخ ممنوعه را هر شب در اتاق خوابي تکرار مي کرديخواستن به جايي رسيد که شبها از شنيدن صداي سکوت ترس بر اندامم مي افتادباز هم مي خواستم از راه ديگر برانم . . .