و ما دوست داريم گمان كنيم، نه به يقين، كه فروغ فرخزاد در جواب او گفته :
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي، باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
تا كه با خنده خود، پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك، لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد، گريه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر، باغچه خانه ما سيب نداشت