خیلی لذت بخشه که بفهمی قشنگترین هدیه خدا تو دل بهترین و نزدیک ترین دوستت خونه کرده.
چه حالی میده که پی ببری عزیزترین دوستت عاشق شده.
و من خیلی خوشحالم.شبی که این خبر رو بهم داد تا نزدیک صبح خوابم نبرد. تصور زندگی قشنگ بهترین دوستم که در خوشبختی کامل بسر می بره، منو سرشار از حس خوب ولی عجیبی کرد. صبح که باهم صحبت می کردیم؛ فکر کنم متوجه لرزش صدا و بغض توی گلوم شد. راستش اول فکر کردم از حسادته...ولی آخه من که اینقد خودخواه نبودم... من که دو رنگ نبودم...
ولی ناگهان متوجه شدم نه...
اتفاقی که هرگز هیچوقت برای من رخ نداده بود؛ صد مرتبه قشنگتر و باشکوهتر برای بهترین و عزیزترین دوستم اتفاق افتاده بود. و این خیلی خیلی برای من با ارزشه.
بهترین دوست من الان عاشقترین آدم روی زمینه. شادی اون ته دلمو یه جوری میکنه: پر از غرور میشم؛ انگار که از همه ی آدمهای خوشبخت روی زمین سعادتمندترم.
تصور خنده های شیرین اون در کنار شریک زندگیش.............
ووووووااااااااااااااااا ی ی ی ی ...چه خوشبختی بزرگی...راستی راستی که جای غبطه داره..
دوستای آدم آینه تمام نمای او هستن. یقینا حکمت خداوند اینه که خوشبختی ام رو در کامیابی بهترین دوستانم ببینم. خدایا شکرت!
بهترین دوست من! از صمیم قلب امیدوارم مثل اسم قشنگت خوشبخت بشی.
ترانه ای از خودمو تقدیم همه مهربونیا و قشنگیات می کنم با اینکه اصلا قابلتو نداره اما یه قطره برفه هدیه زمستونه....
یه گیتار و یه دفتر سهم تولد تو یه آسمون ابری ست سهم تولد من
سهم تو رنگین کمون پرواز شاپرکها دنیای افسانه هاست سهم تولد من
شعرای عاشقونه همه مال تو هستن یه چندتا شعر زخمی ست سهم تولد من
پنجره های دنیا همه فقط مال تو خونه ی بی پنجره ست سهم تولد من
یه جفت چشای عاشق سهم توئه تا ابد یه قلب تکه پاره ست سهم تولد من
سهم تولد تو خنده های قشنگه صدای نیمه شرجی ست سهم تولد من
بی صدا عاشق شدن سهم قشنگیاته میلاد اشتباهی ست سهم تولد من./
امروز با همه روزای دیگه فرق داره . امروز خودمو پیدا کردم . ماهها بود گمش کرده بودم ، مثل یه عروسک خوشگل مو طلایی با پیرهن سفید عروسی که تو اثاث کشی گم میشه. دستام دارن میلرزن نمیدونم چرا؟ |
ولی هر چی بشه میخوام بنویسم........ |
میخوام خودمو بنویسم :
اسفند، ماه منه . توش به دنیا اومدم . هم اونو دوست دارم هم زمستونو چون با برفای سفید همه بدیها ، زشتیها و کینه ها رو دفن میکنه .
من پرنسس سرزمینهای خیالی ام. من شاهزاده ی سرزمینهای دوردستم. یه دنیای جادویی دارم که مال خود خودمه و به هیشکی اجازه ندادم و نمیدم که اونو ازم بگیره.
من نمی فهمم واقعا چرا بعضیا فکر میکنن آدم باید دنیاشو با اونها شریک بشه؟ چرا می خوان آدم فقط به خاطر حرفشون از رویاهای قشنگش دست بکشه؟ چون اونها نمی تونن همچین رویایی رو حتی تصور کنن؟ چون می ترسن؟
این فقط یه درددله : بابا توروخدا اینقد خودخواهانه با آدمها برخورد نکنید. به خدا اونها هم آدمن... می فهمن...احساس دارن... دلشون می شکنه...
به خدا این خودخواهیتون دنیاهای جادویی زیادی رو خراب میکنه.
من به خودم ، دنیای خودم و رویاهای خودم احترام میذارم و دوستشون دارم،این گناهه؟ اگه این گناهه بذارین غرق گناهم بمونم.. بس کنید توروخدا...
نمیخوام ازتون متنفر باشم یا کینه تونو به دل بگیرم چون اصلا نمی تونم ؛ ولی توروخدا دست از سر من بردارین... بذارین پرنسس دنیای خیالی و قشنگ خودم باشم چه ضرری می کنید مگه؟
دنیای قشنگ من چه ضرری به شما زده که با سنگدلی میخواین خرابش کنین؟ مطمئن باشید اگه قرار بشه از بین شماها و دنیای جادویی ام یکی رو انتخاب کنم، مسلما در انتخاب من شما هیچ جایی نخواهید داشت.
فقط یه خواهش دارم... شایدم دارم التماس می کنم ولی ...
خواهش می کنم ولم کنید. منو با دنیای جادویی و قلمرو سرزمینهای خیالی ام تنها بذارین. البته اگه کسی باشه که میخواد توی رویاها و سرزمینهای جادویی ام باهام شریک بشه قدمش رو چشم اما اگه نمی خواد لطفا منو تنها بذاره... زور که نیس؟ همه که نباید مثل هم باشن...
حالا دیگه میخوام خودم باشم . خود ِ خودم : پرنسس سرزمینهای دوردست.