نوشته های پیشین - بگذار تو معشوقم باشی !
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بگذار تو معشوقم باشی !


86/1/9 :: 12:11 صبح

دیروز دوباره بچه شدم.گرچه به قول مامانم :" بچگیهات عاقلتر از الآنت بودی" و راست هم میگه... بچه که بودم مثل آدم بزرگا لباس میپوشیدم، مثل آدم بزرگا کتاب می خوندم و از عکس برگردونهای  " اسب کوچولوی من" بدم میومد. می گفتم :" اینا مال نی نی کوچولو هاس و من کوچولو نیستم." اما حالا...

حالا می شینم تو اتاق و حسرت می خورم چرا اون موقع عکس برگردون " اسب کوچولوی من" رو نخریدم که الآن حسرتش به دلم نباشه.

دیروز در اتاقمو بستم ؛ چزاغو خاموش کردم؛ کامپیوتر رو روشن کردم و برای دو میلیون و هفتصد و یکمین بار کارتون سیندرلا رو نگاه کردم. مثل بچگیهام زل ردم به مانیبور ....

می ترسیدم... می ترسیدم که نکنه حس قشنگ کودکی ام از بین رفته باشه، اما ... اما وقتی نامادری حسود به سیندرلا گفت که یه عالمه ی یه عالمه کار بکنه، اشکهام تا روی گردنم چکیدن و وقتی آناستازیا و گریزیلا لباس مهمونیش رو نکه پاره کردن؛ هق هق زدم زیر گریه... سیندرلا گریه کرد و منم پا به پای اون....  عاشق لحظه ی آخرشم که رویای شبونه ی سیندرلا تعبیر میشه و اون برای همیشه از دست نامادری حسودش راحت میشه ، دیگه هیشکی نیس که بهش دستور بده؛ حتی ساعت... فقط یه چیز بهش دستور میده : قلبش، که بهش دستور دوست داشتن شاهزاده شو میده... چه دستور قشنگی...

دیروز برای دو میلیون و ششصد و نود و نهمین بار کارتون زیبای خفته رو دیدم. چقد سرخوش بود؛ تو جنگل واسه خودش می چرخید و آواز می خوند و من دلم میخواس تو یه جنگل باشم و سرخوش و بی خبر از همه چیز واسه خودم بزنم زیر آواز... کسی چه میدونه... شاید اون شاهزاده ای که به خواب من میاد ، توی اون جنگل بی هوا از اسبش بیفته و ....

امروز یه عالمه ماه و ستاره ی شب تاب خریدم و زدم به دیوارای اتاقم...

الآنم چراعو خاموش کردم...

چقد قشنگ... فکرشو بکن یه عالمه ماه و ستاره تو اتاقت دارن می تابن... خیلی قشنگن...

نمی خوام بزرگ شم. نمی خوام خووووب...

مگه زوره؟؟؟؟

 


نویسنده : بهاره شریعت

86/1/4 :: 7:27 عصر

سلاااااااااام دوستای خووووووووبم!!!
عیدتووووون مباااااااااارررررک...

 خوبین؟ خوش میگذره؟
اوضاع آب و هوای جیبتون چه جوریه...چقد عیدی گرفتین - یا پیاده شدین-؟؟؟؟!

راستش امروز یه چیزی خوندم که پاک فکرمو مشغول کرد. به قول استاد خرد 1 مون: " به عبارت ساده تر..." حالمو گرفت. موضوع غریبی نیست هاااا...هرروز و هر لحظه هزار بار دور و بر خودمون اتفاق میفته و حتی برای خودمون هم ممکنه اتفاق افتاده ولی نمیدونم چرا ماها عادت کردیم همیشه تو اینجور مواقع خودمونو بزنیم به کوچه علی چپ!!! چرا باید هر چیزی که مقدس و پاکه؛ لوث و ناپاک بشه؟ چرا باید عشق – پاکترین هدیه خدا به بشر- رو به گند بکشیم؟ ( ببخشید ها ولی اصطلاح بهتری پیدا نکردم)...

 داشتم آرشیو کارتونهامو نگاه میکردم: سیندرلا...سفید برفی... زیبای خفته... دیو و دلبر... فکر کردم که ببین عشق چه قدرتی داره که پرنس فیلیپ رو از زندان نجات میده، از جنگل خار رد میکنه، اژدهای جهنمی رو از بین میبره و چه معجزه ای میکنه که جادوی جادوگر بدجنس قصه رو فقط با یه بوسه ی عاشقونه میشکنه. اما حالا چی؟ اگه زیبای خفته الآن جادو بشه، حتم دارم هیچ بوسه ای اونو از خواب بیدار نخواهد کرد؛ چون حتما با یه طمع، یه شهوت یا یه خواسته ی حیوانی همراهه.

 

نمیدونم که از کی و چرا یه همچین جو مسخره ای تو جامعه مون و بین مردم بوجود اومد. همه به هم به چشم یه اسباب بازی نگاه می کنن که یه روز ازش سیر میشن میرن یکی دیگه می خرن و این وسط فقط یه مشت دل شکسته باقی می مونه که یه روزی زندگی رو تو اسم یک نفر خلاصه کرده بودن و حالا فکر میکنن که همه چی تموم شده. هیشکی به دیگری اعتماد نداره و دنبال گرفتن مچ یاروئه...چه زندگی و چه حس مسخره ای (اسم مقدس عشق رو نمیارم چون این حس رو اصلا بنام عشق قبول ندارم)...

از هر کی میپرسی می بینی که یه جورایی منتظر یه شاهزاده ی قهرمانه که سوار اسب بالدار سفید از قصر طلایی بالای ابرا بیاد و برای همیشه پیش اون بمونه ولی....

ولی شاهزاده ی قصر طلایی خیلی وقته کشته شده. ما اونو کشتیم... ما اونقد به چشم طمع به همدیگه نگاه کردیم که ندیدیم شاهزاده ی همه مون، خنجر خیانت سینه شو شکافت و تو یه گوشه ی غریب و خلوت برای همیشه چشماشو بست. 

وقتی تو خیابون راه میرم و یکی با ماشین میفته دنبالم که: " خونه ی من همین نزدیکیاس..." واقعا عقم می گیره... حالم ازاون بهم میخوره ... و از خودم... و از هوای کثیف شهر... چرا باید اینجوری باشه؟ مگه ما همه مون دوست نداریم خوشبختی و شادی زندگیمونو با کسی که از ته دل دوست داریم تقسیم کنیم؟ پس چرا................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سرم درد گرفت... هر کی رو می بینی از بیوفایی یارش می ناله... چرا دل شکستن اینقد برامون راحت شده؟ و از همه مهمتر داغون کردن زندگی بقیه؟ آخه چرا و به چه قیمتی؟...

اینقد حالم بده از این جریانات که اصلا نمیدونم این نوشته سر و ته داره یا نه... شما دوستای خوب و نازم اگه کم و کسری دیدین به دیده ی مهربونی ببخشین... منتظر نظرات قشنگتون هستم.

پ . ن : اگه کسی جواب سوالای منو داره لطفا بهم بگه... دارم می میرم از سر در گمی....
پ . ن2: خواستم شکلک هم بزارم اما اینقد مسخره بازی دراورد این سایته که از خیرش گذشتم. 3-4 دفعه همه تلاشمو کردم اما درست دقیقه 90 یهو قاط میزد. منم ولش کردم. 

 


نویسنده : بهاره شریعت

85/12/23 :: 9:11 عصر

بچه ها........سلاااااااااااااااام..........

من دوباره اومدم...

 

اول کلام قبل هر چی یه عذرخواهی بدهکارم به آبجی کوچیکه ( که البته آبجیم نیس ها... یه نسبت فامیلی داریم که بهتون نمیگم...اصرار نکنین) بابت زحمتی که واسه تهیه و تنظیم!!! این وبلاگ کشیدن و من تو مطلب قبلی و در واقع افتتاح! وبلاگ یادم رفت بگم...آبجی گلم! دستت درد نکنه...مرسی هوارتا...

 

از همه دوستانی هم که بهم سر زدن و کامنت گذاشتن ممنونم ( اونایی که اومدن و کامنت نذاشتن که حسابشون با کرام الکاتبینه...) بعضی دوستان هم اصرار داشتن که هرچی زودتر آپ کنم ( مگه من اسمی از شما بردم آقا آرش؟؟!) در کل از همه تون مچکرم.

 

راستش من این وبلاگو برای دفاع از قداست عشق راه انداختم. آخه دیدم این روزا این طفلکی خیلی تنهاس...بس که بازیچه دست هر کس و نا کسی شده... انگار همین دیروز بود. عشق رو دیدم که نشسته بود روی یه نیمکت سرد چوبی تو پارکِ... زیر درخت بید مجنون که غرق قندیلهای نقره ای بود. رفتم جلو. اول نشناختمش. خیلی شکسته شده بود. چشمای آبی قشنگش خیس اشک بود. انگار دریایی که موجاش رو ساحل گونه های صورتی ش آروم میگیرن. هق هق میکرد. دلم واسش سوخت. آخه یه روز دوست من بود. یه روزایی با اون بیدار میشدم، با اون نفس میکشیدم و با اون می خوابیدم. اما از اون روزا خیلی وقت میگذشت و من اصلا فکر نمی کردم یه روز سرد زمستونی – چند روز بعد از تولدم- دوباره ببینمش. موهای پریشون روشنش بازیچه ی سوز سردی بود که دم غروبی میوزید. آروم جلو رفتم. بعد از مدتها جدایی، دوباره دست بردم و موهاشو نوازش کردم. با تعجب سر بلند کرد و نگام کرد. چشاش از برق اشک می درخشیدند و من تصویر خودمو به وضوح تو اون دریای آبی دیدم. لبخندی زدم و کنارش نشستم. دستای سرد و یخزده شو میون انگشتام پنهون کردم. هیچی نگفتم. حرفی نبود که بزنم. اون عشق بود... دوست قدیمی من... کسی که بهم زندگی بخشید و الان وظیفه ی منه که بهش خدمت کنم...

خیلی آهسته با صدایی که از فرط گریه کردن دو رگه شده بود گفت: " تو اینجا چکار میکنی؟ " گفتم : " دنبالت میگشتم." تعجب کرد. ازش پرسیدم : " چرا گریه میکنی؟ تو لبخند می بخشی، اونوقت خودت اینجا؛ زیر این قندیلهای بلوری؛ تنگ غروب گریه می کنی؟" آه سردی کشید. همه ی تنم یخ زد. گفت: " فراموش شدم. خیلی ساده." خندیدم. البته نه بلند... یه خنده ی ریز شیطنت بار. گفتم: " دستخوش عشق!... سرکارم گذاشتی؟ اینهمه مردم تو خیابون نمی بینی؟ باهم میگن و می خندن؟ از چشاشون امید و زندگی میباره." این بار نوبت اون بود که بخنده... نه یه خنده ی زیر شیطنت بار بلکه بلند...که قندیلهای بید مجنون همه لرزیدن... شاید اونا هم داشتن به من میخندیدن...گفت: " تو راس میگی... اما وقتی فردا، امروز رو فراموش کردن چی؟...اونوقت میدونی چی میگن؟ .. میگن: این عشق نبود؛ هوس بود...اینه که منو داغون کرده. من عشق هستم نه هوس... امروزبه اسم من عاشق میشن؛ به اسم من دل میبرن؛ به اسم من دل میبازن ولی فردا اسم منو میذارن: هوس..."  


نویسنده : بهاره شریعت

85/12/15 :: 12:16 صبح

سلام سلام سلام................................

از اینکه به جمع وبلاگیها پیوستم، شدیدا خوشحالم. البته قبلا یه وبلاگی داشتم که البته اون موقعها حسش نبود آپ کنم و هر از گاهی یه سری چیز میز توش می نوشتم که بعد بخاطر فشار درس و دانشگاه (آآآآآآخییییییی.....بمیرم واسه خودم...چقدم که من تحت فشار بودم مخصوصا از ناحیه درس!) تعطیلش کردم.

از اونجایی که طبق اطلاعیه شرکت محترم شیلات:« ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه س.»، پیش خودم گفتم یه وبلاگ توپ بزنم تا هویجوریییی!!!! بترکونه...... 

در نهایت متشکرم که به اینجا هم سر زدین. شاد و موفق باشید و البته عاشق.


نویسنده : بهاره شریعت

<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
195304


:: بازدید امروز ::
14


:: بازدید دیروز ::
2


:: پیوندهای روزانه::

وبلاگ و سایت ایران زندگی [46]
سایت رسمی باشگاه استقلال تهران [20]
خدمات مجالس مرز پرگهر [39]
تالار پذیرایی آریا(غرب) [50]
فروشگاه گیزمو- بزرگترین فروشگاه انیمیشن در ایران [99]
یک عااااااااااااااااالمه بازی فلش [280]
Disney Princesses [44]
Disney Couples [111]
آدم و حوا [143]
سایت آستان قدس رضوی [28]
جامعه مجازی متخصصین [49]
سایت نیازمندیهای همشهری [108]
فروشگاه اینترنتی بژکو [60]
فروشگاه اینترنتی آرین شاپ [83]
قشنگترین نقاشیهای فانتزی [171]
[آرشیو(19)]


:: درباره خودم ::

بگذار تو معشوقم باشی !
بهاره شریعت
من دختر زمستونم...کلی انرژی دارم که با همه ی دوستام قسمت کنم. عاشق کوه و طبیعت و برفم و دوستامو خیلی خیلی دوست دارم. کارتونهای والت دیسنی رو با هییییییچچچچچچچچچچییییییییی تو دنیا عوض نمی کنم. آهنگهای خفن دوپس دوپسی عشق منه. البته یه کمی هم زود رنجم (تو مایه های نازک نارنجی و اینا) پایه همه چی هم هستم: از میز و صندلی بگیر تاااااااااااا.......... به معجزه ایمان دارم. اگه روزی یه دختری رو سوار تکشاخ سفید دیدین: شک نکنین که اون.......منم.

:: لینک به وبلاگ ::

بگذار تو معشوقم باشی !

:: دوستان من ::

عاشق آسمونی
LOVELYBOYSHIRAZ
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
عاشقان
اگه باحالی بیاتو
آخرالزمان و منتظران ظهور
پاییزی ...
بی عشق!!!
سیاه پوش
««««« آخرالزمان »»»»»
ورود ممنوع
مهر بر لب زده
رضا
فانوسهای خاموش
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
کلبه عشق
روان شناسی و مشاوره
جاده خاطره ها
سردار عاشق
بوی سیب
عکس سرا + جام جهانی 2010
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
شبح سیاه
آدمک ها
نور
حسام سرا
عشق الهی: نگاه به دین با عینک عشق و عاشقی
مرکز آموزشی نرم افزار ها به زبان پارسی
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
پاتوق دخترها وپسرها
یاد داشتهای یک گل پسر
* روان شناسی ** ** psychology *
نوستالوژی دل ....
مجموعه مقالات رایانه MOGHALAT COMPUTER
*ستاره ی سرخ*
خط بارون
شقایق بلا
شقایق
خوش مرام
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
Sea of Love
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
مذهب عشق
تندباد سرنوشت
مرجع اس ام اسSMS
روانشناسی کودکان
روز آفتابی
آبجی کوچیکه
رد پای . . .
ESPERANCE
Hovel Love
PATRIS
راهنما
مروارید خلیج عشق
وباگی خالی از خنده
همه رقم مفت!!!!!
عسل بانوی خودم
سمپادیم - عاشق ورزش
سعید159
انا مجنون الحسین
دنیای من
من و گذشته من
شیما
کاش قلبها در چهره بود
پاسبان *حرم دل* شده ام شب همه شب
انذار فی کبرا11
شرکت نمین فیلتر
یادگار دوست
هر روز به روزیم
کبوترانه
درد دل
دریچه
عشق بی انتها
خانه اطلاعات
یاغی
آسمونی
فروشگاه نرم افزارهای تخصصی وآموزشی موبایل و حس
غلط غولوت
باران
عشقولانه
....ازاد....
پژوهشگر جوان
چرند و پرند
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
دنیای واقعی (مرجان)
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
سبز سبز علوی
لوازم بهداشتی آرایشی،عطر ، آدکلن ، لوازم لاغری و کرم
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
هزار حرف نگفته
درموردهمه چیز و همه جا
§®¤~ستاره های سربی§®¤~
دل ها تنها به یاد خدا آرام می گیرد
سکوت نیمه شب
علیرضا
قدرت شیطان
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
حاشیه دات کام
پرنسس
گل یاس
می توانی..اگر بخواهی
حوزه علمیه حضرت ولی عصر (عج) شهرستان ساوه
موج آزاد اندیشی اسلامی
دوستت دارم
صدای پای تو
موبایل
زندگی باید کرد...
در خنکای آرامش
وبلاعلیرضا دباغی نژاد
وبلاگ علی رضا دباغی نژاد
فاااااصله...
تو میتونی !! اخبار جنبش دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک
خنده بازار
آرمین موزیک
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
از یک عباس
خلوت تنهایی
تفریحات مجازی (همه چی)
جوان،ازدواج،انتخاب آگاهانه،زندگی عاشقانه

علیرضا
پسر بارانی
تنهایی...
هر روز با بهروز
یه رهگذر تنهای شب
داش هومن
حسرت من
آبجی بهار جونم
نقره فام
تمام زندگی من
مزرعه گلزار
صاحب
مسعود مسلمی زاده
عاشق تنها
عشق؛ وفا؛‏محبت
لاله و گلبرگ
اطلاعات موبایل (شهاب)
آرزو بارانی
die-silent
ماهک جان
پشت خطی
رز سیاه
زیباترین پسرهای دنیا
بوسه های داغ من
دانلود جدیدترین اهنگها
تویی فقط عشق من( نازی)
بچه داری
کالای بیستِ بیست در فروشگاه بیست وای بیست
MANIFESTER

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

نوشته های پیشین
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
مطالب قبلی
عاشقانه های من
عاشقانه های من 2
عاشقانه های 2