دیروز دوباره بچه شدم.گرچه به قول مامانم :" بچگیهات عاقلتر از الآنت بودی" و راست هم میگه... بچه که بودم مثل آدم بزرگا لباس میپوشیدم، مثل آدم بزرگا کتاب می خوندم و از عکس برگردونهای " اسب کوچولوی من" بدم میومد. می گفتم :" اینا مال نی نی کوچولو هاس و من کوچولو نیستم." اما حالا...
حالا می شینم تو اتاق و حسرت می خورم چرا اون موقع عکس برگردون " اسب کوچولوی من" رو نخریدم که الآن حسرتش به دلم نباشه.
دیروز در اتاقمو بستم ؛ چزاغو خاموش کردم؛ کامپیوتر رو روشن کردم و برای دو میلیون و هفتصد و یکمین بار کارتون سیندرلا رو نگاه کردم. مثل بچگیهام زل ردم به مانیبور ....
می ترسیدم... می ترسیدم که نکنه حس قشنگ کودکی ام از بین رفته باشه، اما ... اما وقتی نامادری حسود به سیندرلا گفت که یه عالمه ی یه عالمه کار بکنه، اشکهام تا روی گردنم چکیدن و وقتی آناستازیا و گریزیلا لباس مهمونیش رو نکه پاره کردن؛ هق هق زدم زیر گریه... سیندرلا گریه کرد و منم پا به پای اون.... عاشق لحظه ی آخرشم که رویای شبونه ی سیندرلا تعبیر میشه و اون برای همیشه از دست نامادری حسودش راحت میشه ، دیگه هیشکی نیس که بهش دستور بده؛ حتی ساعت... فقط یه چیز بهش دستور میده : قلبش، که بهش دستور دوست داشتن شاهزاده شو میده... چه دستور قشنگی...
دیروز برای دو میلیون و ششصد و نود و نهمین بار کارتون زیبای خفته رو دیدم. چقد سرخوش بود؛ تو جنگل واسه خودش می چرخید و آواز می خوند و من دلم میخواس تو یه جنگل باشم و سرخوش و بی خبر از همه چیز واسه خودم بزنم زیر آواز... کسی چه میدونه... شاید اون شاهزاده ای که به خواب من میاد ، توی اون جنگل بی هوا از اسبش بیفته و ....
امروز یه عالمه ماه و ستاره ی شب تاب خریدم و زدم به دیوارای اتاقم...
الآنم چراعو خاموش کردم...
چقد قشنگ... فکرشو بکن یه عالمه ماه و ستاره تو اتاقت دارن می تابن... خیلی قشنگن...
نمی خوام بزرگ شم. نمی خوام خووووب...
مگه زوره؟؟؟؟
سلاااااااااام دوستای خووووووووبم!!!
عیدتووووون مباااااااااارررررک...
خوبین؟ خوش میگذره؟
اوضاع آب و هوای جیبتون چه جوریه...چقد عیدی گرفتین - یا پیاده شدین-؟؟؟؟!
راستش امروز یه چیزی خوندم که پاک فکرمو مشغول کرد. به قول استاد خرد 1 مون: " به عبارت ساده تر..." حالمو گرفت. موضوع غریبی نیست هاااا...هرروز و هر لحظه هزار بار دور و بر خودمون اتفاق میفته و حتی برای خودمون هم ممکنه اتفاق افتاده ولی نمیدونم چرا ماها عادت کردیم همیشه تو اینجور مواقع خودمونو بزنیم به کوچه علی چپ!!! چرا باید هر چیزی که مقدس و پاکه؛ لوث و ناپاک بشه؟ چرا باید عشق – پاکترین هدیه خدا به بشر- رو به گند بکشیم؟ ( ببخشید ها ولی اصطلاح بهتری پیدا نکردم)...
داشتم آرشیو کارتونهامو نگاه میکردم: سیندرلا...سفید برفی... زیبای خفته... دیو و دلبر... فکر کردم که ببین عشق چه قدرتی داره که پرنس فیلیپ رو از زندان نجات میده، از جنگل خار رد میکنه، اژدهای جهنمی رو از بین میبره و چه معجزه ای میکنه که جادوی جادوگر بدجنس قصه رو فقط با یه بوسه ی عاشقونه میشکنه. اما حالا چی؟ اگه زیبای خفته الآن جادو بشه، حتم دارم هیچ بوسه ای اونو از خواب بیدار نخواهد کرد؛ چون حتما با یه طمع، یه شهوت یا یه خواسته ی حیوانی همراهه.
نمیدونم که از کی و چرا یه همچین جو مسخره ای تو جامعه مون و بین مردم بوجود اومد. همه به هم به چشم یه اسباب بازی نگاه می کنن که یه روز ازش سیر میشن میرن یکی دیگه می خرن و این وسط فقط یه مشت دل شکسته باقی می مونه که یه روزی زندگی رو تو اسم یک نفر خلاصه کرده بودن و حالا فکر میکنن که همه چی تموم شده. هیشکی به دیگری اعتماد نداره و دنبال گرفتن مچ یاروئه...چه زندگی و چه حس مسخره ای (اسم مقدس عشق رو نمیارم چون این حس رو اصلا بنام عشق قبول ندارم)...
از هر کی میپرسی می بینی که یه جورایی منتظر یه شاهزاده ی قهرمانه که سوار اسب بالدار سفید از قصر طلایی بالای ابرا بیاد و برای همیشه پیش اون بمونه ولی....
ولی شاهزاده ی قصر طلایی خیلی وقته کشته شده. ما اونو کشتیم... ما اونقد به چشم طمع به همدیگه نگاه کردیم که ندیدیم شاهزاده ی همه مون، خنجر خیانت سینه شو شکافت و تو یه گوشه ی غریب و خلوت برای همیشه چشماشو بست.
وقتی تو خیابون راه میرم و یکی با ماشین میفته دنبالم که: " خونه ی من همین نزدیکیاس..." واقعا عقم می گیره... حالم ازاون بهم میخوره ... و از خودم... و از هوای کثیف شهر... چرا باید اینجوری باشه؟ مگه ما همه مون دوست نداریم خوشبختی و شادی زندگیمونو با کسی که از ته دل دوست داریم تقسیم کنیم؟ پس چرا................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرم درد گرفت... هر کی رو می بینی از بیوفایی یارش می ناله... چرا دل شکستن اینقد برامون راحت شده؟ و از همه مهمتر داغون کردن زندگی بقیه؟ آخه چرا و به چه قیمتی؟...
اینقد حالم بده از این جریانات که اصلا نمیدونم این نوشته سر و ته داره یا نه... شما دوستای خوب و نازم اگه کم و کسری دیدین به دیده ی مهربونی ببخشین... منتظر نظرات قشنگتون هستم.
پ . ن : اگه کسی جواب سوالای منو داره لطفا بهم بگه... دارم می میرم از سر در گمی....
پ . ن2: خواستم شکلک هم بزارم اما اینقد مسخره بازی دراورد این سایته که از خیرش گذشتم. 3-4 دفعه همه تلاشمو کردم اما درست دقیقه 90 یهو قاط میزد. منم ولش کردم.