• وبلاگ : بگذار تو معشوقم باشي !
  • يادداشت : تمام روياهاي من
  • نظرات : 26 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    غروب جمعه

    .

    جمعه ي ساکت
    جمعه ي متروک
    جمعه ي چون کوچه هاي کهنه ‚ غم انگيز
    جمعه ي انديشه هاي تنبل بيمار
    جمعه ي خميازه هاي موذي کشدار
    جمعه ي انتظار
    جمعه ي تسليم
    خانه ي خالي
    خانه ي دلگير
    خانه ي دربسته بر هجوم جواني
    خانه ي تاريکي و تصور خورشيد
    خانه ي تنهايي و تفأل و ترديد
    خانه ي پرده ‚ کتاب ‚ گنجه ‚ تصاوير ...

    شاهين عشقم به پرواز مي آيد
    به شوق نگاه دوباره ات
    باز مي آيد
    چه شوريده ? چه پر ترانه
    سراپا نياز مي آيد ...

    لبهاي زيباي تو چشمهء ياقوتيست که
    در آن آب مرواريدِ تبسم ميجوشد و
    باغ گلبوسه هاي وحشي و تشنه شعر
    مرا آبياري ميکند

    در شبي تاريككه صدايي با صدايي در نمي آميختو كسي كس را نمي ديد از ره نزديك

    يك نفر از صخره هاي كوه بالا رفتو به ناخن هاي خون آلودروي سنگي كند نقشي را و از آن پس نديدش هيچكس ديگر.شسته باران رنگ خوني را كه از زخم تنش جوشيد و روي صخره ها خشكيد.

    انرا فرهاد ناميدن که در پي عشق او

    در ستايش موهايت
    مي بويم گيسوانت را
    تا فرشته ها حسودي کنند به عطر تو.
    شانه مي زنم موهايت را
    تا حوري ها سرک بکشند از بهشت براي تماشا.
    شعر مي گويم براي تو
    تا کلمات کيف کنند
    مست شوند
    بميرند.

    سلام..اميدوارم خوب باشيد

    من باز ميام تا ببينم چرا نيستي

    فقط سلامت باشي بقيش مهم نيست

    هر کجا رفتي پس از من ،
    محفلي شد از تو روشن،
    ياد من کن
    يادمن کن
    هر کجا ديدي به بزمي ،
    عاشقي را لب گزيدن ،
    ياد من کن
    ياد من کن
    هر کجا سازي شنيدي،
    از دلي رازي شنيدي،
    شعرو آوازي شنيدي؛
    چون شدي گرم شنيدن،
    وقت آه کشيدن ،
    ياد من کن.
    ياد من کن .

    حال تويي

    و همه ي حسي که

    در خاک ِ تن ِ من ، در هواي من روياندي

    خوب که نگاهش کردي بخند و رد شو

    چون درک ِ اين همه حس به حال ِ مني که

    خالي شده ام از همه چيز

    و مرده وار مي خوانم

    از روي دست خط ِ بد ِ خدا

    که عمري است روي همه ي لحظه هاي نابم

    روي تمام آرزوها و روياهايم خط کشيده ،

    هيچ فرقي ، هيچ تاثيري ندارد ...

    بودني که اگر نباشد

    باز ماه روشني بخش شب هاي تاريک است

    باز خورشيد تجلي گر نور و گرمي است

    و خدا تنها مهره اي را دور انداخته...

    پس وقتي رسيدي به من

    دور بزن برگرد ،

    اينجا جايي براي توقف هيچ رهگذري ندارد!

    نه احساسي هست که عشق بورزد

    نه هوايي که بوزد

    نه نوري که روشني بخشد

    نه آرزو و اميدي که کشف کند

    نه روحي که زندگي کند...

    اينجا ، خانه ي من ، همان درد و رنجيست

    که خدا گفت آدم را در آن آفريديم

    که درد را از هر طرف بخواني باز هم درد است.

    .

    پس نترس از هجوم حضورم

    که جز تنهايي و درد چيزي همراه ندارم

    که نيامده کوچ کرده ام از ديار تو

    مرا به شهر کسي راه نيست ،

    من زاييده ي بن بستم!

    مثل هميشه زيبا بود قربون عزيزم برم فوق العاده بود
    + شقايق 
    سلام بهاره خانوم مهربونم،اميدوارم كه خوشبختي مث قطره هاي بارون رو سرت نازل بشه

    کوره راهي بود

    تنگ و باريک ? پرفراز و نشيب ? در دل ِ پلي معلق

    ميان آسمان و زمين

    زير پاهايم تاريکي و فنا

    بالاي سرم نور و خوشبختي

    روبرو? مه گرفته و مبهم

    من? گيج و مردد ? با فکرهايي مغشوش و در هم تنيده

    با يادگارهايي چون زخمي شيرين ? بوسه‌گاني روي گونه‌هاي جوانم

    گفتي که بلا بلا بلا ، گفتم چشم ،
    از روز الست با رضا گفتم چشم
    من آمده ام تا به ولايت برسم،
    گفتي انا من شروطها گفتم چشم...

    عيدتون مبارك...

    حال تويي

    و همه ي حسي که

    در خاک ِ تن ِ من ، در هواي من روياندي

    من همان مهره ي سوخته ام!

    چگونه مي توان به کسي که نيست فکر کرد؟

    چگونه مي توان به حسي که نيست دل داد؟

    چگونه مي توان به روحي که پر زده نزديک شد

    و معناي يکي شدن را ياد داد؟!

    اينم وصف من از بارون :

    باران يعني عشق بازي آسمان
    آسمان براي بوسيدن خاك است،باران بهانه است

       1   2      >